عبور از حصار

دیر زمانی ست که در شب جاری شده ام 

دیر زمانی ست که غبارهای تنهایی تن پوش زندگی ام شده اند  

دیر زمانی ست که آیینه های بغض و نفرت تصویر زمان را به رویم بسته اند  

دیرزمانی ست که پنجره قلبم ساحل سعادت و خوشبختی را گم کرده است  

دیر زمانی ست که تن رنجورم با نام خود بیگانه شده است  

چرا؟ 

چرا نبض زمان در حیات کوچک من اینگونه آرام می زند ؟!!! 

چرا گوش های من صدای پرتپش جویبارها را نمی شنوند؟!!!! 

چرا دستهای من جز دیوارهای تنهایی دیواری دیگر را لمس نمی کنند؟!!! 

چرا؟؟؟ 

 

مرا با خود تنها گذار 

مرا با قاصدک وجودم رها کن  

بگذار صدای زندگی را بشنوم  

بگذار تا فرصت باقیست دستهای خورشید را بگیرم و آفتابی شوم  

بگذار با زمان بدوم و در تیک تاک ساعت جان بگیرم  

بگذار سرخسته ام را بر سینه زمان تکیه دهم و تا بی نهایت بگریم  

 

رهایم کن  

تمنایم را بپذیر  

بگذار تا شقایق هست زندگی کنم  

                                                                                             (اهواز-20/10/76 ) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد