گناه

گنه کارم  

در تمامی ساعاتی که به تو می اندیشیدم . 

در تمامی لحظاتی که تمنای حضور تو را داشتم . 

در تک تک لحظاتی که ترنم آواز تو را زمزمه می کردم . 

 

آری 

من گنه کار زندگی خویشم . 

باورکن . 

دیگر توانستن نمی دانم . 

 

باور کن  

ور کوره راه سرنوشت خویش بریده ام و دیگر یارای رفتنم نیست . 

آری ، تکیده ام . 

 

زمانی بس طولانی ، تن خسته ام را در کنار صخره غرورت نشاندم . 

زمانی بس طولانی ، از هوای عطرآگین به نفس تو نفس کشیدم . 

زمانی بس طولانی ، از گرمای جایگاه تو حرارت گرفتم  

و تو ندانستی 

و تو ندیدی 

تو ندیدی که چگونه قلب کوچک من از نگاه تو به طپش می افتاد . 

تو ندیدی که چگونه دقایق عمرم را در آرزوی دیدار تو یک به یک می شماردم . 

 

و کنون  

و کنون که خسته از شماره زدن روزها و ماهها  

خسته از نشستن ها و تماشا کردن ها  

سرم را در غروب و تنهایی بالا گرفته ام . 

 

کنون که نگاه ماتم را بر صفحه روزگار زندگی خویش دوخته ام  

چه سخن با تو  

چه حدیث از تو  

که تنها گویمت  

ساحل نجاتم ، دیر آمدی 

که دیر زمانی است غرق شده دریای چشمانت هستم . 

                                                                                 (اهواز- 25/12/78 )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد