شب را در گلوی تو فریاد می زنم
نیازم را در عطش فرو خوره تو می جویم .
دلهره و طپش قلبم را در نگاه تو می خوانم .
تو را حس کرده ام
تو را یافته ام
تو را در تنهاترین آسمان زمانه
در بی کرانه ترین دریای زمین
در میان صحرا و دریا
در میان بغض حزین گریه ها
در میان عشق فرو خورده سالیان یافته ام .
آری تو را یافته ام
تو
موج خروشان صبوری
که کوبنده و آرام
سکان قایق تنهاییم را به دست گرفته است
و اکنون
این منم که ساکت و لرزان
چشم به ساحل دوردست خوشبختی دوخته ام .
(اهواز- 19/2/79 )
سلام دوست عزیز ...
ممنون که سر زدی ...
و تو نشسته ای
در ساحل دوردست خوشبختی ، ساکت و لرزان
و من
گمگشته در جزیره ی ناشناخته ی تو ....
درود بر سرشارترین....
سپاس از حضورت در تارنمایمممم....
( اره خانومم با تبادل لینک موافقم .. با هر اسمی منو لینک کردی بهم بگو تا منم شما رو لینک کنم)
بدرود