گنه کارم در تمامی ساعاتی که به تو می اندیشیدم . در تمامی لحظاتی که تمنای حضور تو را داشتم . در تک تک لحظاتی که ترنم آواز تو را زمزمه می کردم . آری من گنه کار زندگی خویشم . باورکن . دیگر توانستن نمی دانم . باور کن ور کوره راه سرنوشت خویش بریده ام و دیگر یارای رفتنم نیست . آری ، تکیده ام . زمانی بس طولانی ، تن خسته ام را در کنار صخره غرورت نشاندم . زمانی بس طولانی ، از هوای عطرآگین به نفس تو نفس کشیدم . زمانی بس طولانی ، از گرمای جایگاه تو حرارت گرفتم و تو ندانستی و تو ندیدی تو ندیدی که چگونه قلب کوچک من از نگاه تو به طپش می افتاد . تو ندیدی که چگونه دقایق عمرم را در آرزوی دیدار تو یک به یک می شماردم . و کنون و کنون که خسته از شماره زدن روزها و ماهها خسته از نشستن ها و تماشا کردن ها سرم را در غروب و تنهایی بالا گرفته ام . کنون که نگاه ماتم را بر صفحه روزگار زندگی خویش دوخته ام چه سخن با تو چه حدیث از تو که تنها گویمت ساحل نجاتم ، دیر آمدی که دیر زمانی است غرق شده دریای چشمانت هستم . (اهواز- 25/12/78 ) |