شب را در گلوی تو فریاد می زنم نیازم را در عطش فرو خوره تو می جویم . دلهره و طپش قلبم را در نگاه تو می خوانم . تو را حس کرده ام تو را یافته ام تو را در تنهاترین آسمان زمانه در بی کرانه ترین دریای زمین در میان صحرا و دریا در میان بغض حزین گریه ها در میان عشق فرو خورده سالیان یافته ام . آری تو را یافته ام تو موج خروشان صبوری که کوبنده و آرام سکان قایق تنهاییم را به دست گرفته است و اکنون این منم که ساکت و لرزان چشم به ساحل دوردست خوشبختی دوخته ام . (اهواز- 19/2/79 ) |