کنون در نیمه راه عمر خویشتن ام آنجا که چشمان مشتاقم انتظار نگاهی را می کشد آنجا که دستان من در انتظار طپش قلبی ست . تو را با چشمانم دوست دارم با لبانم . با تو ، از کلام زلال چشمانم سخن گفته ام از دلهره ها ، تنهایی ها . با تو ،از موج خروشان احساسم سخن گفته ام از سرکشی ها، صبوری ها . با تو، از غریب ترین کنج ناآشنای دلم سخن گفته ام و تو اینگونه بیگانه کلام منی و من اینگونه بیگانه زندگی تو. عشق چه پاک است و زندگی چه عجیب. اشک چه زود بر چشم می بارد و خنده چه زود بر لب . سرودن از دل سخت است آنگاه که بیگانه با بیان آن باشی. آنگاه که سوادی از عشق نیاموخته باشی . آنگاه که زبان گفتن آن را ندانی . (اهواز- 16/05/79 ) |