....

 

غمگین روزهای خوشم  

غمگین روزهای گذشته  

چقدر پاک بودند 

صدایت چه مشتاق بود و سکوت من پراشتیاق 

عطر تو هر روز در تمام تنم می پیچید 

و چه لذتی داشت تنفس تن تو. 

بازدم تو دم من بود 

و چه دلخوش بودم به دمی گرم . 

سینه ات ماوای سرم بود  

و چه دلخوش بودم به جایگاهی امن . 

و کنون  

و کنون که بودن یا نبودنم برای تو همسانی است.  

کنون که خواسته هایم با گوشه چشمی گذشتنی است.

کنون که دیگر حرمت اشکم نیز مهر شکست می خورد ....... 

چه سود از زندگی ؟؟؟ 

چه لذتی از با هم بودن ؟؟؟ 

چه امیدی به آینده ؟؟؟؟ 

که آینده ما در دست دیگران است .......  

                                                       "   آبادان -80 ساعت 2:25 شب"