هیچ فریادرسی نیست
هیچ کس صدای مرا نمی شنود
حرفهایم در سینه ام در حال انفجارند.
تلاشی بیهوده
می دانم . اما
شاید زندگی را به من بازگرداند.
خرد شده ام
در میان غرور او.
در میان پیام های خوارکننده اش.
در میان حرفهای دروغینش.
تاوان چه را می دهم ؟
قاضی کیست ؟
حکم چیست؟
جرمم چیست ؟
چگونه از خود دفاع کنم ؟
در میان کدامین دادگاه ؟
که حکم صادر شده است ....
مانند روز نخست
و امروز
روز پایان است .
" 11/01/80 "