.....

 

خطا کردم  

در باور کلام تو  

در سازش با خواسته های تو . 

در نابود کردن آرزوهایم . 

که تو ناتوان از درک آنی. 

تو ناتوان تر از ناتوانی....... 

 

                                                 " اهواز - 11/01/80 "

 از اینجا به بعد هیچ کدام از دلنوشته هایم نامی ندارند . 

هیچ گاه نتونستم برایشان نامی انتخاب کنم .  

آنقدر اون روزها به کندی گذشتند که گاهی فکر می کنم سالها با هر ثانیه اش زیسته ام .  

نمی دونم این چه حکایت عجیبی است که انسانها لحظات پر دردشان را دیرتر از لحظات شادشان فراموش می کنند..... 

به هر حال زندگی با سرعت خودش می گذره و اگر نتونم به پاش برسم بیشتر از این باختم .

....

 

غمگین روزهای خوشم  

غمگین روزهای گذشته  

چقدر پاک بودند 

صدایت چه مشتاق بود و سکوت من پراشتیاق 

عطر تو هر روز در تمام تنم می پیچید 

و چه لذتی داشت تنفس تن تو. 

بازدم تو دم من بود 

و چه دلخوش بودم به دمی گرم . 

سینه ات ماوای سرم بود  

و چه دلخوش بودم به جایگاهی امن . 

و کنون  

و کنون که بودن یا نبودنم برای تو همسانی است.  

کنون که خواسته هایم با گوشه چشمی گذشتنی است.

کنون که دیگر حرمت اشکم نیز مهر شکست می خورد ....... 

چه سود از زندگی ؟؟؟ 

چه لذتی از با هم بودن ؟؟؟ 

چه امیدی به آینده ؟؟؟؟ 

که آینده ما در دست دیگران است .......  

                                                       "   آبادان -80 ساعت 2:25 شب"