....

 

غمگین روزهای خوشم  

غمگین روزهای گذشته  

چقدر پاک بودند 

صدایت چه مشتاق بود و سکوت من پراشتیاق 

عطر تو هر روز در تمام تنم می پیچید 

و چه لذتی داشت تنفس تن تو. 

بازدم تو دم من بود 

و چه دلخوش بودم به دمی گرم . 

سینه ات ماوای سرم بود  

و چه دلخوش بودم به جایگاهی امن . 

و کنون  

و کنون که بودن یا نبودنم برای تو همسانی است.  

کنون که خواسته هایم با گوشه چشمی گذشتنی است.

کنون که دیگر حرمت اشکم نیز مهر شکست می خورد ....... 

چه سود از زندگی ؟؟؟ 

چه لذتی از با هم بودن ؟؟؟ 

چه امیدی به آینده ؟؟؟؟ 

که آینده ما در دست دیگران است .......  

                                                       "   آبادان -80 ساعت 2:25 شب"

نظرات 4 + ارسال نظر
هستی شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:19 ب.ظ http://venoos1.blogfa.com/

مینا جون سلام
شعرت خیلی قشنگ و با احساس بود.
دل از بی همزبانی ها شکسته
تن از نا نهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت سر به زیر بال برده
دو تنها و دو سرگردان دو بی کس
به خلوتگاه جان با هم نشستند
زبانی بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند.


راستی عزیز آبادنی هستی؟ یا ساکن اونجایی؟ آخه من آبادانیم ولی متاسفانه اونجا زندگی نمیکنم.و شهر عشقم اونجاست.پاینده باشی

سهراب ساعی یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ب.ظ http://sohrabsaei.persianblog.ir/

سلام دوست عزیزم
ممنون از شعر زیبایت که برایم فرستادی

چه سود از زندگی ؟؟؟
چه لذتی از با هم بودن ؟؟؟
چه امیدی به آینده ؟؟؟؟
که آینده ما در دست دیگران است .......

زیبا بود و حس و گفتار مرا نجوا کرده بودی....
مرسی و موفق باشی

ستاره جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:51 ب.ظ http://maryam202.persianblog.ir

معرکه بود مهتاب جان
حرف نداشت

سیاوش شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ق.ظ

بازدم تو دم من بود

همش قشنگ بود مخصوصا این جمله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد