شبانگاهیم
تمناهای وصالم
در قطره قطره حضور تو محو می گردد.
ای تو
که از تبار ماهی و مهتاب
ای تو
که از دنیای رویایی و شبتاب
ای صدای دریا
ای نوای رویا
ای دورترین حادثه در تنهایی من
تمام هستی ام
تمام نیازم
و تمام صداهای گمگشته در گلویم را
در بغض فروخورده تو فریاد می زنم
باشد که ، نیم نگاهی به هذیان های ذهن خسته ام
گشاینده بالهای رویایی آرزوهایم گردد.
(اهواز- 19/02/79 )
شب را در گلوی تو فریاد می زنم
نیازم را در عطش فرو خوره تو می جویم .
دلهره و طپش قلبم را در نگاه تو می خوانم .
تو را حس کرده ام
تو را یافته ام
تو را در تنهاترین آسمان زمانه
در بی کرانه ترین دریای زمین
در میان صحرا و دریا
در میان بغض حزین گریه ها
در میان عشق فرو خورده سالیان یافته ام .
آری تو را یافته ام
تو
موج خروشان صبوری
که کوبنده و آرام
سکان قایق تنهاییم را به دست گرفته است
و اکنون
این منم که ساکت و لرزان
چشم به ساحل دوردست خوشبختی دوخته ام .
(اهواز- 19/2/79 )
گنه کارم
در تمامی ساعاتی که به تو می اندیشیدم .
در تمامی لحظاتی که تمنای حضور تو را داشتم .
در تک تک لحظاتی که ترنم آواز تو را زمزمه می کردم .
آری
من گنه کار زندگی خویشم .
باورکن .
دیگر توانستن نمی دانم .
باور کن
ور کوره راه سرنوشت خویش بریده ام و دیگر یارای رفتنم نیست .
آری ، تکیده ام .
زمانی بس طولانی ، تن خسته ام را در کنار صخره غرورت نشاندم .
زمانی بس طولانی ، از هوای عطرآگین به نفس تو نفس کشیدم .
زمانی بس طولانی ، از گرمای جایگاه تو حرارت گرفتم
و تو ندانستی
و تو ندیدی
تو ندیدی که چگونه قلب کوچک من از نگاه تو به طپش می افتاد .
تو ندیدی که چگونه دقایق عمرم را در آرزوی دیدار تو یک به یک می شماردم .
و کنون
و کنون که خسته از شماره زدن روزها و ماهها
خسته از نشستن ها و تماشا کردن ها
سرم را در غروب و تنهایی بالا گرفته ام .
کنون که نگاه ماتم را بر صفحه روزگار زندگی خویش دوخته ام
چه سخن با تو
چه حدیث از تو
که تنها گویمت
ساحل نجاتم ، دیر آمدی
که دیر زمانی است غرق شده دریای چشمانت هستم .
(اهواز- 25/12/78 )